ابتدا خیلی ناراحت شدم و تصمیم گرفتم نوشتن در این صفحه رو کنار بزارم، اما بعد از مدتی دیدم نمیتونم و به این نوشتن نیاز دارم. پس تصمیم گرفتم یک وبلاگ و یا وبسایت بی نام و نشان دیگه بسازم و اونجارو اتاق در بسته و ناشناس خودم بکنم اما این هم راضی کننده نبود.
از اون روز تا حالا فیلم های زیادی دیدم و چندتایی هم کتاب خوندم که یکی از بهترین کتابهای عمرم هم توشون بود.
از فیلم درخششِ استنلی کوبریک تا فیلم پیشنهاد بیشرمانه. از حافظهی نولان تا دارودسته نیویورکیهای اسکورسیزی. و یه چندتا فیلم خوب و بدِ دیگه.
از کتابهای خوبی هم که خوندم میتونم صدسال تنهایی مارکز و از همه مهمتر دنیای صوفی اثر گُردر رو نام ببرم. دیونه کننده بود برام. از چهارسالگی که میتونستم سوال بپرسم و با جمله مایوس کنندهی «اَه، نمیدونم، تو چقدر سوالهای عجیب و غریب میپرسی» مادرم، تا امروز که خیلی بزرگ شدم، همهی سوالهای بی جواب من، توی این کتاب بودن البته اونجاهم بیجواب!!
خلاصه ذهنم خیلی آشفتست. به امید روزهای بعد و متنهایی که در تخلیهی ذهنم بیشتر کمکم کنن.
خبرِ بد اینکه گوشیم سوخت و مهمترین اطلاعاتم به فنا رفت تا بفهمم که ای سیسادمینِ محترم: بکاپ بکاپ بکاپ! یه سه تومنی هم وسط این وضعیت پیاده شدم برای گوشی جدید.