خوشحالم نمیکنه. آیا افسردهتر از من هم در دنیا هست؟ هیچ امیدی در من باقی نموده و هیچ رویی هم ندارم که از اون آقا قدرتمنده با ریشها و موهای سفید که اون بالا تو آسمونهاست کمک بخوام. مسئلهی من اصلا خودشه. همونی که خودش میگه من هیچ شباهتی به آدمیزاد ندارم چه برسه به ریش و موی سفید!
هرکجا هستی
هرکسی هستی
و هر نسبتی با من داری یا نداری
بدون که من محتاجتم، همین حالا، همین الان. کجایی پس؟
شاعر میگه:
عزیزان! چه بگویم گله ای نیست / گر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست!
سرگرمِ به خود زخم زدن، در همه عمرم / هر لحظه جز این دست، مرا مشغله ای نیست
از دستِ عزیزان چه بگویم گله ای نیست / گر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست
دیریست که از خانه خرابانِ جهانم / بر سقفِ فرو ریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم / هر چند که تا منزل تو، فاصله ای نیست
گر هم گلهای هست دگر حوصلهای نیست...